مادرجون
روزای سخت هم تموم می شن مطمئن هستم هر روز خونه ام تو رختخواب البته خونه مادرجون اخه جونی ندارم اینجا استراحت می کنم و خیالم بابت بابایی راحته که وقتی از مغازه میاد غذا و چای اماده است مادر جون ازش پذیرایی می کنه امیدوارم حالم زودتر خوب شه بریم خونه خودمون بریم بیرون برات خرید کنیم دلم ضعف میره واسه بغل گرفتنت عشق مامان . عزیزم برا مادر جون دعا کن و از خدا بخواه درداشو کم کنه مادر جون خیلی مریضه و من هر روز شرمنده تر میشم که اینهمه مزاحمت دارم براش البته اون می گه دوس داره و عاشق اینه که کنارش باشم تا دنیا اومدن تو اون خیلی خوشحاله خاله جونیا هم همینطور اما مادرجون به سختی راه میره و کار می کنه اما شکایتی نمیکنه گلم یادت باشه همیشه بهش ...
نویسنده :
زویا
19:53